تکین

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

Diary 7

چهارشنبه, ۶ دی ۱۴۰۲، ۱۲:۳۹ ق.ظ

دیروز برگشتیم خونه، بعد از یک ماه ایران بودن دیگه دلم داشت برای زندگی عادی تنگ می‌شد و احساس ملالت میکردم.

 

وقتی وارد آپارتمان شدیم فهمیدیم که سیستم گرمایش دوباره خراب شده، دقیقا مثل سال قبل حول و حوش همین وقت از سال. بد تر از این که مشکل توی اوج سرمای زمستان اتفاق افتاده اینه که الان توی تعطیلات کریسمس و سال نو هستیم و تعمیرکار به راحتی پیدا نمیشه.

 

تصمیم گرفتم رویکرد آلمانی ها رو دنبال کنم. در نتیجه به صاحبخونه پیام دادم و گفتم دیگه این دفعه قابل اغماض نیست، و اگه تا آخر هفته مشکل حل نشه طبق قانون مجبورم از اجاره خونه کم کنم. تهدیدم افاقه کرد و اونم سریع تر از معمول جواب داد، هر چند گفت ممکنه نتونه تو تعطیلات تعمیرکار پیدا کنه، که البته این مشکل من نیست چون خونه با این دمای پایین قابل سکونت نیست و مطابق قانون شرایط پرداخت اجاره محقق نیست.

 

خلاصه دو روزه که با کیسه آب گرم و لباس ضخیم و پتو داریم گذران زندگی میکنیم، تا ببینیم چی پیش میاد.

 

 

باید کار پروژه های جدید رو شروع کنم، هر چند هنوز کاملا از فاز خستگی بعد از نوشتن دو تا مقاله‌ی آخر بیرون نیومدم. نوشتن دو تا مقاله توی دو ماه کاریه که دیگه هیچوقت تکرار نمیکنم (تا جایی که حق انتخاب داشته باشم)، چون واقعا روان آدم رو فرسوده میکنه، تازه با این فرض که موضوع رو دوست داشته باشم.

قواعد دلسوزی

پنجشنبه, ۸ دی ۱۴۰۱، ۰۴:۱۱ ب.ظ

بیشتر آدما افرادی رو در زندگیشون دارن که در قبال اون ها احساس مسئولیتِ شخصی میکنن. احساس مسئولیت شخصی برای من نقطه‌ی مقابل احساس مسئولیت عمومی یا اجتماعیه. مورد اول از جنبه‌های غریزه‌ی انسان و همینطور عواطفش (البته اگه بشه عواطف رو در عرض غرایز قرار داد) به حساب میاد، هر چند که زیاد پیش میاد که دلایل منطقی هم عموما ازش حمایت میکنن. در حالی که احساس مسئولیت اجتماعی تا حدی غیربنیادی تره و نقطه‌ی تولدش دلایل منطقی هستن و اغلب برای پذیرفته شدنشون نیازمند آموزش و تفکر هستن. عموما ما نیازی نداریم آموزش ببینیم تا پدر و مادرمون برامون مهم باشن، اما برای آشغال نریختن تو خیابون حداقل نیاز به یه آموزش اولیه داریم. احساس مسئولیت شخصی معمولا شامل گروه خیلی محدودی از افرادی که میشناسیم میشه و در عوض کیفیت بالاتری داره. برای اغلب ما بستگان درجه یک و در مرحله‌ی بعد دوستان صمیمی و سایر خویشاوندان افرادی هستن که در موردشون احساس مسئولیت شخصی میکنیم. 

 

 احساس مسئولیت داشتن در قبال دیگران در کل چیز مثبتی به حساب میاد، اما در عین حال میتونه در مواقعی خوب نباشه. دو مورد مشخص که به نظرم احساس مسئولیت شخصی -علیرغم تمایل ذاتی آدم بهش- از نظر عقلی توجیه پذیر نیست و آدم باید به صورت آگاهانه -و بر خلاف طبیعت و غریزه‌اش- باهاش مقابله کنه اینا هستن:

 

۱- احساس مسئولیت در قبال انسان بالغی که خودش در قبال خودش احساس مسئولیت نمیکنه. هیچ کاری احمقانه تر از دلسوزی برای کسی نیست که برای نگرانی های شما در موردش ارزشی قائل نیست. این به این معنی نیست که اون فرد لیافت کمک شما رو نداره. به صورت کلی در چنین وضعیتی ممکنه هر یک از طرفین و یا هر دو اشتباه کنن. اما در نهایت، اصرار برای کمک به اون فرد باعث ناراحتی هر دو طرف میشه بدون این که نتیجه‌ی مطلوبی ازش به دست بیاد. مثالش پدر و مادری هستن که نگران آینده‌ی فرزندشون هستن و فکر میکنن تحصیل در فلان رشته یا انتخاب فلان شغل براش بهتره و از طرفی اون آدم این رو نمیخواد.

 

۲- احساس مسئولیتی که به شما صدمه‌ی قابل توجهی وارد کنه. مثال شخصی من در این مورد: من دائما در مورد برادر کوچکترم و آینده‌اش نگران بودم، و این بیشتر از هر کسی داشت اضطراب و نگرانی من رو افزایش میداد بدون این که حتی کمکی به برادرم بکنه. در نهایت به این نتیجه رسیدم که باید این قضیه رو متوقف کنم و تاحدی هم موفق شدم ولی نه به صورت کامل. همونطور که گفتم مقابله با این احساس به صورت منطقی مثل مقابله با هر احساس غریزی دیگه نیازمند تلاشه.

روزنوشت

يكشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۲:۲۴ ق.ظ

امروز باز هم دیر از خواب بیدار شدیم. خانمم برای خرید و غیره با مادرش رفت بیرون بعد از ظهر برگشت.

 

زنگ زدم مدرسه گفتن هنوز کسی هماهنگ نکرده بیای مدرکت رو بگیری. به معاون حقوقی ناحیه پیام دادم چک نکرد. آخر زنگ زدم معاونت حقوقی کل و گلایه کردم. گفتم بعد از دو هفته منتظر موندن هنوز اتفاقی نیفتاده، گفت پیگیری میکنم.

 

برای ارائه‌ی چهارشنبه چند صفحه به اسلایدا اضافه کردم. کار خسته کننده ای بود.

 

غروب رگبار بارون شروع شد. برق منطقه هم برای ۲ ساعت قطع شد. حوصله مون تو تاریکی سر رفت، رفتیم بیرون خانمم کفش بخره. از هر مدلی خوشش میومد سایز پاهاشو نداشتن. من از یه مدل برای خودم خوشم اومد خریدیم. این بار چندمه که تو این چند وقت میریم برای اون خرید کنیم و تهش من دست پر برمیگردم.

Diary 6

شنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۵، ۰۷:۵۴ ب.ظ

-"Oh, yes. That is true. Already I am only happy when I am working." He looked at the floor again.

-"You'll get over that."

-"No. I only like two other things; one is bad for my work and the other is over in half an hour or fifteen minutes. Sometimes less."

-"Sometimes a good deal less."

-"Perhaps I have improved, baby. You do not know. But there are only the two things and my work."

-"You'll get other things."

-"No. We never get anything. We are born with all we have and we never learn. We never get anything new. We all start complete. You should be glad not to be a Latin."

 

Ernest Hemingway, a Farewell to Arms

 

Autumn

يكشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۵۵ ب.ظ

Autumn always has been the worst season of year in my view and the reason is that many of the bad events of my life have occurred in autumn.To mention a few : the death of my grandma, two of my failures and most importantly my birth. Yes, my miserable life started in a miserable day of a miserable season of a more miserable year. Years after years and everything always have been the same, nothing new in my life.

 

When I was 5, my main desire was to have dinosaur sculptures like those which my cousin had. When I turned around 10 my desire was to play GTA games, which I wasn't allowed to play by my parents. 5 years later I found myself studying physics with the dream of earning the gold medal of physics olympiad. Now I'm turning 22 and my aims have changed: having high reputation in the scientific society and one other thing, well... actually it's about a romantic story. Maybe these things seem more stylish and somehow more exciting to the 22 years old Hossein, But I can say that those tiny priceless plastic Dinosaurs were exciting to me when I was 5 as much as things like Nobel prize and love. 

 

And if I will be alive enough, someday I will understate my current desires too, just like what I've done above ;) 

Sad but True

پنجشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۴۶ ق.ظ

Hate 
I'm your hate 
I'm your hate when you want love 
Pay 
Pay the price 
Pay, for nothing's fair 

 

Sad but True- Metallica 

TA یا نوکر ...

شنبه, ۷ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۶ ق.ظ

وقتی من دانشجو (تر) بودم جرات نمیکردم با دستیارای حل تمرینمون یکم تند حرف بزنم یا انتقاد کنم.

 

اما الان که خودم تی ای شدم ... صد رحمت به نظام ارباب و رعیتی :))‌ انگار دستیار حل تمرین نوکرشونه . دیگه چی بگم .

 

البته مشکل از همون تواضعی میاد که توی رفتارم هست متاسفانه که باعث میشه یه عده رفاقت رو با هر چیزی قاطی کنن. 

کلا تو ایرانش که فعلا من بودم به این نتیجه رسیدم که نباید به کسی رو داد . 

 

مجددا باید گفت : خوبی که از حد بگذرد ... نادان خیال بد کند :)

بهشت و جهنم

شنبه, ۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۷:۴۴ ب.ظ

بهشت مثل یه سیستم فرمیونیه ، تفاوتش اینه که از بالا پر میشه ، بهترین آدم تو بهترین جای بهشت مقام داره ، بعد نفر بعدی توی جایگاه بعدی و به همین ترتیب ... تا آدمای خوب معمولی تر که جایگاهشون خیلی پایین تره.

 
برعکس جهنم یه سیستم بوزونیه ، این که میگه "هل من مزید" خودش گویای این حرفه ، و از پایین هم پر میشه ، هر چقدرم آدم بریزن توش بازم توی اعماقش و بدترین جایگاهش، جا هست. حالا این که یه عده توی بدترین جایگاه جهنم نیستن به خاطر افت و خیز گرماییه .
 
 
 
نکته : به خدا دیوونه نیستم ، کلی فکر کردم رو این :))
 

درباره ی نسبیت عام

شنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۳۶ ق.ظ

نظریه ی نسبیت خاص انشتین میتونه به عنوان یه ابزار ارزشیابی استفاده بشه (به قول قرآن میزان) که باهاش میشه فهمید یه نظریه تا چه حدی درسته و تا چه حدی غلط.

یعنی معادلاتی که شما مینویسید اگر قرار باشه با نسبیت خاص سازگار باشن حتما باید از یه سری قواعد پیروی کنن. مهم ترین قانون فیزیکی تا اون زمان قانون دوم نیوتون بود. مسئله ای که وجود داشت این بود که دیگه فیزیکدان ها نمیتونستن هر چیزی که دلشون میخواد رو اسمشو بذارن نیرو و سمت راست معادله نیوتون بنویسن. چون فقط گروه محدودی از نیرو ها (از نظر فرمولشون!) بودن که با اصول نسبیت خاص هماهنگی داشتن. خب این هم نگران کننده بود هم نبود ، واسه این که واضح تر توضیح بدم یه کم در مورد نیرو های طبیعت حرف میزنم :
 
اصولا نیرو ها (در سال 1900 مثلا) توسط فیزیک پیشه ها به دو دسته تقسیم میشدن :
 
1- نیرو های بنیادی و اساسی طبیعت مثل گرانش و الکترومغناطیس
 
2- نیرو های غیر بنیادی ، مثل نیروی فنر ، نیروی تکیه گاه میز ، نیروی اصطکاک . در واقع اینا نیرو هایی هستن که ذاتن از همون دو نیروی اول سر رشته میگیرن (در منشا تمام این ها الکترومغناطیسه) اما در سطح استفاده ی روزمره ی فیزیکدان ها و مهندس های اون روز(و حتی مهندس های امروز :دی) هیچ نیازی نبود که به سرشت اصلی اینا توجه کنن. همه میدونستن که منشا نیروی فنر نیرو های الکتریکی درونش و بین اجزاشه اما بدون این که بخوان از اون نیرو ها نیرو ی کل یک فنر رو بدست بیارن با تقریب خوبی مثلا گفتن نیروش میشه -kx .
 
حالا مسئله ی نسبیت خاص با این نیرو ها چی بود ؟ 
 
خب حقیقتا با دسته ی دوم هیچ مشکلی نداشت ، اصولا حرف نسبیت خاص و فیزیک کلاسیک قبلش توی سرعت های زندگی روزمره ی ما یکی درمیاد ، و نیروی فنر و تکیه گاه و ... هم در سطح همین زندگی روزمره مورد توجه هستن ، حالا اگر هم به فرض فرمولی که واسه این نیرو ها مینویسیم با نسبیت خاص هماهنگ نیست ، نیازی نیست دورشون بریزیم ، صرفا میتونیم بگیم این رابطه ها فقط برای سرعت های پایین درستن و کارمون رو هم راه میندازن.
اما مسئله در مورد نیرو های دسته ی اول فرق میکنه . ما اینا رو نیرو های اساسی و پایه ای جهان میدونیم و چون همیشه دلمون خواسته گزاره های کلی (به قول علما جهان شمول) در مورد قوانین جهان ارائه کنیم ، باید رابطه و قانونی که واسه این نیرو ها معرفی میکنیم برای هر سرعتی و هر زمانی و مکانی معتبر باشن.
 
همونطوری که گفتم دو تا نیروی بنیادی اون موقع شناخته شده بود. در مورد الکترومغناطیس مسئله نسبتا ساده تر بود ، در واقع هدف انشتین از ارائه نسبیت خاص این بود که نظریه ی الکترومغناطیس تر و تمیز باشه و ناسازگاری و باگ و ... توش نباشه. و همون اول رابطه ای واسه الکترومغناطیس ارائه شد که با نسبیت خاص سازگار بود.
 
اما گرانش ، به نظر میرسید نمیشه گرانش رو اونطوری که الکترومغناطیس رو نسبیتی کردیم ، نسبیتی کنیم ! منظورم به سادگی الکترومغناطیس بود. سختی کار به حدی بود که 10 سال از زندگی نابغه ای مثل انشتین طول کشید تا بتونه این کار رو انجام بده. 
 
البته ایده ی اصلی و فیزیکی نظریه رو خیلی زودتر تو سال 1907 اینا بدست آورد ، اما زمان زیادی برد تا بتونه اونا رو به شکل ریاضی دربیاره. 
 
خب این جا به اصل داستان میرسیم :
 
انشتین میگه جرقه ی کار وقتی به ذهنم رسید که تصور کردم ، اگر فردی در یک آسانسور باشه و آسانسور هیچ پنجره و در و ... ای نداره که طرف بتونه بیرون رو ببینه ، اگر آسانسور سقوط کنه ، اون فرد احساس بی وزنی میکنه ، یعنی در سقوط آزاد گرانش رو مشاهده نمیکنه .
 
بیشتر کتاب ها همین بحث رو میگیرن و میرن جلو و از همین خاصیت گرانش و نسبیت عام رو بدست میارن. اما کمتر پیش میاد این سوال رو کسی از خودش بپرسه که خب ، حالا که چی ، این که واقعا خیلی بدیهی به نظر میاد!
 
نکته ای که وجود داره اینه که واقعا فقط گرانشه که چنین خاصیتی از خودش نشون میده (مشاهدات ما تا الان اینو میگن). در واقع فقط گرانشه که وقتی مثلا یه ذره داره توش سقوط میکنه اگه هم شتاب بشی باهاش گرانش رو (دست کم در اطرافش) احساس نمیکنی. در واقع برای نیروی بنیادی دیگه ی اون زمان یعنی الکترومغناطیس چنین چیزی برقرار نیست. مثال میزنم :
 
فرض کنیم یه میدان مغناطیسی یکنواخت داریم و یه ذره داره با سرعت مشخصی توی این میدان حرکت میکنه (کسی که فیزیک 2 پاس کرده باشه میدونه حرکتش یه دایره ست با سرعت ثابت). شتاب این ذره ناشی از نیروی مغناطیسی وارد بهش همیشه بر سرعتش عموده و به سمت مرکز دایره ست. حالا تفاوتی که وجود داره اینه که اگه ما با این ذره هم شتاب بشیم میبینیم که انگار به ذره نیرویی وارد نمیشه. به نظر میاد مغناطیس هم مثل گرانشه، آیا واقعا هست ؟ جواب طبیعتا نه هست. برای اثبات جوابمون هم فرض کنید یه ذره ی دیگه داشتیم که جهت سرعتش با ذره ی قبلی فرق میکرد ، خب در این صورت جهت شتابش هم فرق داشت ، پس ما اون ذره رو توی دستگاهی که ذره ی اول بهش نیرو نمیشد شتابدار میبینیم و میفهمیم که داره بهش نیروی مغناطیسی وارد میشه. 
 
احساس میکنم کمی گنگ صحبت کردم ، واسه همین روشن تر میگم : اگر توی یک نقطه میدان گرانشی داشته باشیم و با شتاب ذره ای حرکت کنیم که تحت گرانش در اون نقطه سقوط میکنه ، گرانش رو نمیبینیم.
 
اما اگه در یک نقطه میدان مغناطیسی داشته باشیم ، چون نیرو (و طبیعتا شتاب ناشی از اون) در میدان مغناطیسی به سرعت ذره (اندازه و جهتش) بستگی داره ، اصلا" نمیتونیم توی یک نقطه شتاب مشخصی تعریف کنیم ! چون با توجه به سرعتش شتاب های مختلفی میتونه داشته باشه.
 
و حالا یه نتیجه گیری مهم : پس طبق حرف بالای من در مورد مغناطیس ، توی گرانش شتاب ذره باید مستقل از اون ذره باشه ، مثلا از جرمش مستقل باشه ! پس نیروی گرانش باید با جرم ذره رابطه ی مستقیم داشته باشه تا جرم از دو طرف قانون دوم نیوتون خط بخوره ، یعنی جرمی که توی گرانش وجود داره با جرم قانون دوم نیوتون برابره ، یعنی جرم لختی و گرانشی برابرن :)
 

کارشناسی ارشد

سه شنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۰۸ ب.ظ

دانشگاه ما میگه اگه میخواید بدون آزمون برید ارشد باید تا پایان سال تحصیلی ماقبل فارغ التحصیلی ۱۰۰ واحد پاس کرده باشید. 

یکی نیست بگه آخه لعنتی من که ۳ ساله ام چجوری میتونم تو دو سال ۱۰۰ واحد پاس کنم ؟ اصلا به لحاظ منطقی و قانونی ممکن نیست هر ترم بیشتر از ۲۴ واحد درس برداری -ضمن این که ترم اول سقف واحد ۲۰ تاست-

همین کارا رو میکنن که ملت به غلط کردن میفتن . بعد میگن چرا اپلای میکنید :|