Diary 7
دیروز برگشتیم خونه، بعد از یک ماه ایران بودن دیگه دلم داشت برای زندگی عادی تنگ میشد و احساس ملالت میکردم.
وقتی وارد آپارتمان شدیم فهمیدیم که سیستم گرمایش دوباره خراب شده، دقیقا مثل سال قبل حول و حوش همین وقت از سال. بد تر از این که مشکل توی اوج سرمای زمستان اتفاق افتاده اینه که الان توی تعطیلات کریسمس و سال نو هستیم و تعمیرکار به راحتی پیدا نمیشه.
تصمیم گرفتم رویکرد آلمانی ها رو دنبال کنم. در نتیجه به صاحبخونه پیام دادم و گفتم دیگه این دفعه قابل اغماض نیست، و اگه تا آخر هفته مشکل حل نشه طبق قانون مجبورم از اجاره خونه کم کنم. تهدیدم افاقه کرد و اونم سریع تر از معمول جواب داد، هر چند گفت ممکنه نتونه تو تعطیلات تعمیرکار پیدا کنه، که البته این مشکل من نیست چون خونه با این دمای پایین قابل سکونت نیست و مطابق قانون شرایط پرداخت اجاره محقق نیست.
خلاصه دو روزه که با کیسه آب گرم و لباس ضخیم و پتو داریم گذران زندگی میکنیم، تا ببینیم چی پیش میاد.
باید کار پروژه های جدید رو شروع کنم، هر چند هنوز کاملا از فاز خستگی بعد از نوشتن دو تا مقالهی آخر بیرون نیومدم. نوشتن دو تا مقاله توی دو ماه کاریه که دیگه هیچوقت تکرار نمیکنم (تا جایی که حق انتخاب داشته باشم)، چون واقعا روان آدم رو فرسوده میکنه، تازه با این فرض که موضوع رو دوست داشته باشم.