تکین

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۳ مطلب با موضوع «روزنوشت» ثبت شده است

Diary 7

چهارشنبه, ۶ دی ۱۴۰۲، ۱۲:۳۹ ق.ظ

دیروز برگشتیم خونه، بعد از یک ماه ایران بودن دیگه دلم داشت برای زندگی عادی تنگ می‌شد و احساس ملالت میکردم.

 

وقتی وارد آپارتمان شدیم فهمیدیم که سیستم گرمایش دوباره خراب شده، دقیقا مثل سال قبل حول و حوش همین وقت از سال. بد تر از این که مشکل توی اوج سرمای زمستان اتفاق افتاده اینه که الان توی تعطیلات کریسمس و سال نو هستیم و تعمیرکار به راحتی پیدا نمیشه.

 

تصمیم گرفتم رویکرد آلمانی ها رو دنبال کنم. در نتیجه به صاحبخونه پیام دادم و گفتم دیگه این دفعه قابل اغماض نیست، و اگه تا آخر هفته مشکل حل نشه طبق قانون مجبورم از اجاره خونه کم کنم. تهدیدم افاقه کرد و اونم سریع تر از معمول جواب داد، هر چند گفت ممکنه نتونه تو تعطیلات تعمیرکار پیدا کنه، که البته این مشکل من نیست چون خونه با این دمای پایین قابل سکونت نیست و مطابق قانون شرایط پرداخت اجاره محقق نیست.

 

خلاصه دو روزه که با کیسه آب گرم و لباس ضخیم و پتو داریم گذران زندگی میکنیم، تا ببینیم چی پیش میاد.

 

 

باید کار پروژه های جدید رو شروع کنم، هر چند هنوز کاملا از فاز خستگی بعد از نوشتن دو تا مقاله‌ی آخر بیرون نیومدم. نوشتن دو تا مقاله توی دو ماه کاریه که دیگه هیچوقت تکرار نمیکنم (تا جایی که حق انتخاب داشته باشم)، چون واقعا روان آدم رو فرسوده میکنه، تازه با این فرض که موضوع رو دوست داشته باشم.

روزنوشت

يكشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۲:۲۴ ق.ظ

امروز باز هم دیر از خواب بیدار شدیم. خانمم برای خرید و غیره با مادرش رفت بیرون بعد از ظهر برگشت.

 

زنگ زدم مدرسه گفتن هنوز کسی هماهنگ نکرده بیای مدرکت رو بگیری. به معاون حقوقی ناحیه پیام دادم چک نکرد. آخر زنگ زدم معاونت حقوقی کل و گلایه کردم. گفتم بعد از دو هفته منتظر موندن هنوز اتفاقی نیفتاده، گفت پیگیری میکنم.

 

برای ارائه‌ی چهارشنبه چند صفحه به اسلایدا اضافه کردم. کار خسته کننده ای بود.

 

غروب رگبار بارون شروع شد. برق منطقه هم برای ۲ ساعت قطع شد. حوصله مون تو تاریکی سر رفت، رفتیم بیرون خانمم کفش بخره. از هر مدلی خوشش میومد سایز پاهاشو نداشتن. من از یه مدل برای خودم خوشم اومد خریدیم. این بار چندمه که تو این چند وقت میریم برای اون خرید کنیم و تهش من دست پر برمیگردم.

Diary 6

شنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۵، ۰۷:۵۴ ب.ظ

-"Oh, yes. That is true. Already I am only happy when I am working." He looked at the floor again.

-"You'll get over that."

-"No. I only like two other things; one is bad for my work and the other is over in half an hour or fifteen minutes. Sometimes less."

-"Sometimes a good deal less."

-"Perhaps I have improved, baby. You do not know. But there are only the two things and my work."

-"You'll get other things."

-"No. We never get anything. We are born with all we have and we never learn. We never get anything new. We all start complete. You should be glad not to be a Latin."

 

Ernest Hemingway, a Farewell to Arms